نمیدانم چه شد که امشب 

دلم خواست من هم جای لنز دوربین بنشیم 

و نگاهتان کنم.

کسی مرا نبیند 

اما من به شما خیره شوم 

اشک هایم امان دهند 

و چشمانم را تار و مواج نکنند 

شاید هم حق با چشمانم باشد 

وقتی دلی طوفانی شود 

در چشم سرریز می کند

آقاجان

دلم برایتان تنگ است 

کاش میشد دلتنگی را با سنجه ای ترازو کرد و گواهی اش را نگه داشت برای روز مبادا.

کاش میشد دلم را روی ترازوی دلتنگی میگذاشتم 

و گواهی اش را برایتان با قطرات بارش چشمانم مهر میکردم و میفرستادم خدمتتان .


آقای من سایه ات مستدام.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها